از مرگ براهیم که علامهٔ دین بود


دردا که علامات کرامات نگون شد

تا تختهٔ خاک است حصارش فضلا را


سر تختهٔ خاک آمد و دل خانهٔ خون شد

گویند که سلطان مهین بر در گنجه است


در گنجه کنون بین که ز بغداد فزون شد

من گنجه نبینم که براهیم در او نیست


من مکه نخواهم که ازو کعبه برون شد